آن علم که در مدرسه آموخته بودیم در میکده از ما نخریدند به جامی
شاید در
آستانه شروع مدرسهها که همه خنیاگر "بوی ماه مدرسه" و "همشاگردی سلام" و
این حرفهای شیرین هستند، چنین سخنی غریب به نظر بیاید؛ اما نمیشود چشم به
روی حقیقت بست و این تصویر محصور در قاب شکسته را به دیوار نزد.
یک
روزی در نمایشگاه کتاب، زمانی که مسئول غرقه سرای اهل قلم بودم، آقای
میانسالی که ظاهر ژولیدهای داشت در چند نشست و کارگاه ما شرکت میکرد بدون
اینکه او را بشناسیم. بعد از یکی از نشستها، صحبتکنان با سخنران آمد به
دفتر و هنگام پذیرایی با هم همکلام شدیم. ظاهرش طوری نبود که آدم خیلی
جدیاش بگیرد و راستش را بخواهید من هم در ابتدا با اکراه با او شروع به
سخن کردم که بعدا شدیدا از این عمل خودم شرمنده شدم. چون وقتی شروع به صحبت
کرد دیدم یک پا فاضل و عالمی است برای خودش. از آن لیسانسیههای قدیمی بود
که مدرکش را با دود چراغ و عرق جبین و سر و کله زدن با مقدمه گلستان و شرح
لمعه به دست آورده بود. اما در همان نقطه دریافت مدرک نمانده و بر اساس
علاقه شخصی به مطالعه روانشناسی و بعدا به تعلیم و تربیت روی آورده بود.
نکتهای را گفت که یکی از باورهای اساسی مرا شدیدا به هم ریخت و تا آن لحظه
از آن دریچه به آن نگاه نکرده بودم. گفت: "اگر میشد به عقب برگردم و
کودکی دوباره تکرار شود، حاضر بودم همه چیزم را بدهم تا فقط مرا به مدرسه
نفرستند و بگذارند دیمی (همین واژه را به کار برد) بار بیایم".
لطف ادامه متن فوق را در قسمت ادامه مطلب بخوانید...